قاصدک |
به نام خداوند برق و باد می ترسم روزی تو را در آینه ببارم و آبی دریاها را به فراموشی بسپارم . می ترسم تو در کنار پنجره چشمانت را بر روی باغ ببندی و دستانت را بر روی شانه های باد بگذاری و از کنارم چون برق و باد بروی . می ترسم از آن روزی که تنها از تو خاطره ای برایم به یادگار مانده باشد . |
|